با شمايم!
آهاي عقربه هاي عجول!
چقدر بي دست و پاييد براي رفتن...چقدر بيتابيد براي گذشتن از هواي سنگين
اين روزها...
چقدر ناشكيبا سرزمين سرد ساعت را در مي نورديد!
اندكي آرام تر!
آخر، دل...اين كودك حساس و شكننده تاب هجوم اينهمه ثانيه را ندارد
قدري آهسته تر...آخر، بوي ارديبهشت به مشام ميرسد!
بوي پرواز...حسرت...سكوت...
با شمايم...اي دقيقه هاي بيرحم!
شما كه يك سال آمديد و رفتيد و آتشي سوزان را به اين جان طوفان زده انداختيد
جاني كه سوداي عشق داشت و اينك در پيله تنهايي خويش فرو رفته است
اي هفته هاي سرگردان!
كاش دستم به عبور تان مي رسيد تا چشم هايم را هزاران بار، به وسعت صدها دريچه
از نگاه سرسبزش برگردانم
كاش ميشد در آستانه همه پروازهاي جهان ، لحظه يكي شدنش با امتداد افق را به
انتظار بنشينم...
...و اينك كه دسته هاي پرشور پرندگان در آسمان اين حوالي نقش مي بندند، من به تو
فكر ميكنم ،...كه در كدام لحظه ...كدام ساعت...كدام روز...دري به سمت پريشاني ام
مي گشايي
باشد كه تمام ارديبهشت ها ، آغاز بهاري در تار و پود خسته من باشند!
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .